سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وى خوار گردید . [نهج البلاغه]
خاطرات این روزهای من
درباره



خاطرات این روزهای من


مریم
روزی سپری شد به امیدی که شب اید شب امدودیدم به دلم تاب و تب امد ای دوست دعاکن من بیچاره مبادا درحسرت دیدارتو جانم به لب اید
آرشیو یادداشت‌ها

سلام بچه ها ببخشید دیربه دیر اپ میزارم

اخه اصلا حال و روحیه ی مساعد ی ندارم

بچه ها دلم میخواد برم پیش کسی که دوستش دارمو درکم میکنه

برم سرمو بزارم روشونهاشو تو بغلش گریه کنم

در اغوشش جون بدم و از هرچی بدیه خودمو رها کنم

دوست دارم برم تو میدون شهر داد بزنم :کجااااااااااااایی هم نفس من

کجا رفتی؟چرا تنهام گذاشتی؟دلم گرفته بهت نیاز دارم.

کجایی؟کجایی؟ولی مثل همیشه باید سرمو بندازم پایین و

نبودنشو از اعماق وجودم حس کنم .

وقتی تو فکرش میرم و اشک میریزم انگار هزاران ادم

از وجودم فریاد میزنندو با خنده های بلندشان میگویند

ها ها ها اشک نریز کسی به گریه هایت گوش نمیدهد

خدایا واقعا تنهاییم را نمیبینی ؟خسته شدم .

به فریادم برس .خیلی دلم برایش تنگ است .

تحمل درد دوریش برایم طاقت فرسا شده.

وقتی در تنهاییم درفکر و خیالم به سرزمین ویرانگر

قلبش میروم هرچه صدایش میزنم کسی نیست تا جواب

فریاد های ملتمسانه مرا بدهد.

کجاست؟ دیگر از نوشتن وازه هایی که تک تک انها

پر از التماس و تمناست خسته شدم .

چشمانم دلتنگ یک لحظه نگاه به چشمان زیبایت هستند

کجایی ؟ دیگه از بازی با کلمات خسته ام.

دیگه نمیدونم چجوری صبوری کنم و به خودم امید واهی بدم که

گریه هاتو پاک کن میاد .میاد

میادو به سویش پرواز میکنم .اونقدر بالا میرم تا دستانش

را لمس کنم .ولی …..

وقتی دستانم را میبینم و میبینم خالیست

از اون بالا پرت میشم پایینو …..

بازم مثل همیشه میشکنم ودوباره چشم انتظارت میمانم ای

.هم نفس من.

 

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مریم 89/12/22:: 10:46 صبح     |     () نظر